loading...
مدرسه نمونه دولتی ملکوتی
abbas khodakhah بازدید : 32 سه شنبه 01 آذر 1390 نظرات (0)

چون لشکر ایران جمعیت کردند و فراهم آمدند،به در ری دروازه ری آمدند و افراسیاب را چون خبر هجوم ایشان استماع افتاد شنید، او نیز با لشکر خویش بیرون آمد و لشکرگاه کرد. و مسافت میان هر دو لشکرگاه یک فرسنگی بیش نبود. و قحطی عظیم در عالم افتاده بود و بلایی شگرف پدید آمده بود، و خلق از بی نانی جان می دادند، و ستوران از بی علفی تلف می شدند. لشکر ایران گفتند؛ «این کار که ما بر دست گرفته ایم، کاری بزرگ است و ما را بی پادشاهی میسر نشود این ماجرا به هنگامی است که نوذر، پادشاه ایران، به دست افراسیاب کشته شده و هنوز پادشاهی جدید بر تخت سلطنت جلوس نکرده است.» و این مهم تمشت نپذیرد سر و سامان نگیرد. و روی بر طهماسب که اولاد افریدون بود، آوردند که فر پادشاهی در ناصیه او پیدا بود، و با وی بیعت کردند و بر تخت نشاندند. و وی به افراسیاب پیغام داد که به سبب این فتنه ها برکت از جهان برداشته است برداشته شده است، و آسایش چون عنقا چهره نهان کرده، و از بس فساد و عدوان ستم که ظاهر شده است و عناد و خون ناحق که هویدا گشته، رواتب ادرار سحاب مدرار از آسمان منقطع شده آسمان باران خود را از زمین باز گرفته است، و مواجب زرع و کشت، که سبب رزق خلایق است، از زمین منقطع باز گرفته شده. اگر صواب بینی روزی چند جانب مصلحت سپریم و این شمشیر انتقام در نیام آریم، تا مگر این آتش بلا، که افروخته شده است، رونشیند و این رابت عنا بیرق درد و رنج که افراخته است، سر فرود آرد. افراسیاب این معنی را بپسندید و از تنگی علف از ری به طبرستان رفت، و میعادی مر صلح را معین کردند. و ایرانیان چون زحمت خود بردند، از تنگی به فراخی افتادند از دشواری به آسودگی رسیدند. و باران های رحمت آمد، و خرابی ها روی به عمارت آورد، و رسولان در میان شدند، و قرار بدان دادند که یکی تیر پرتاب، از ایرانشهر، به ایشان بازگذارند، و ایشان بدان بسنده کنند. و قرار دادند که آن تیرانداز آرش باشد، و او مردی پیر شده بود، و او از سحر بهره ای داشت. پس تیری ساخت از چوبی معین و آن تیر را مجوف کرد، و پر عقابی معین، که از مدتی باز پیش در کوهی پرورش می یافت بر آنجا نهاد و هرکس از معارف هر دو حضرت دو پایتخت، و هر دو پادشاهان بر آن نشان خود بکردند. و آرش بر سر کوه طبرستان آمد و آن تیر بینداخت. و از کوه طبرستان از پیش افراسیاب تا به باد یس برفت. و چون زوال راست ایستاد روز به نیمه و آفتاب به وسط آسمان رسید، آنها بیفتاد. و باز چون زوال بگشت روز از نیمه گذشت، بی آنکه دست آدمی بدو رسیدی، از جای برخاست، و در هوا می رفت، تا آنگاه که آفتاب فرو شد، آن تیر در زمین خلم، به جایگاهی که آن را گورین خوانند، فرود آمد و قرار گرفت. و چون تیر از آنجا باز آوردند، و جماعتی از ثقات امین و قابل اعتماد گواهی دادند که تیر تا کجا رفت و از کجا آوردند، افراسیاب به ضرورت آن را رضا داد. عهد بستند و حد معین کردند. و افراسیاب به ترکستان باز رفت. و طهماسب ملک را در تصرف آورد، و هفت سال خراج رعایا را ببخشید، و خصبی فراوانی و فرا هییتی شادمانی در عالم پدید آمد، و عالم آبادان گشت، و جانیان پیش از آنکه عذاب حجیم دیده بودند جنات نعیم مشاهده کردند. اما آن دولت دیر برنداشت. جوامع الحکایات

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 55
  • کدهای اختصاصی
    href="http://pichak.net">قالب وبلاگ

    

    كد تقويم

    قالب وبلاگ

    نمایش وضعیت در یاهو

    قالب وبلاگ


    فال حافظ





    <

    جاوا اسكریپت

    ]